* داستان یک خواب *

به نام هستی بخش بخشنده

* داستان یک خواب *

به نام هستی بخش بخشنده

رویا/موفقیت

به نام خدا

 

   سلام به همگی ، امیدوارم گرمای تابستون شما رو کسل نکرده باشه .

از قرار معلوم آق نیا می خوان کارشونو شروع کنن (به این زودیا _دو قرن آینده_)!!!

 

   منم حقیقت مشغول نوشتن یک خواب 10 الی 20 قسمتی هستم . ولی هنوز آماده نیست ، با خودم گفتم بهتره احترام سرورم آق نیا رو بجا بیارم و تا ایشون خوابشونو می نویسن من خوابمو ننویسم  تا شما عزیزان خدای نکرده قاط نزنید .

 

  این دفعه می خوام در مورد رویا (که بعضی اونو جدی و بعضی دیگه نادیده اش می گیرن) و موفقیت اطلاعاتی خیلی مختصر در اختیارتون قرار بدم .مطمئن باشید با خوندن این مطالب کوتاه چیزی رو از دست نخواهید داد چون این مطالب گلچینی از دو کتاب پر فروش آقای آنتونی رابینز ه .

 

 

  در ابتدا با جمله ای از کارل سندبرگ (در بخش اول کتاب آنتونی رابینز) شروع می کنم:

 

(( در ابتدا هیچ چیز جز یک رویا نیست ))

 

   حالا لحظه ای به رویاهای تان بیندیشید و این که حقیقتاً در زندگی تان چه می خواهید؟

 

 

 

(( اکثر افراد بیشتر به جای این که ریسک لازم را برای تحقق رویاهای شان انجام دهند ،سخت کار می کنند که آنچه دارند از دست ندهند ))

 

   هرگز به آن قسمت از مغزتان که می تواند به شما در تحقق رویاهای تان کمک  کند توجهی نکرده و آن را بکار نگرفته اید، فقط به این دلیل که اهداف خود را به وضوح مشخص نکرده اید.به هر حال هر زمانی که این کار را انجام دهید شبکه ی آر ای اس یا همان سیستم فعال سازی خود را راه اندازی کرده اید.

 

-------------------------------------------------

 

  موفقیت و شکست معمولاً ناشی از یک رویداد واحد نیستند.ولی می توانیم از شکست هایمان برای رسیدن به موفقیت استفاده کنیم.

 

(( موفقیت ناشی از قضاوت صحیح است، قضاوت صحیح ناشی از تجربه است ، و تجربه اغلب ناشی از قضاوت نادرست است !))

 

 

  با امید این که موضوعی که انتخاب کرده بودم مورد توجه همتون قرار گرفته باشه

برای  تک تک شما عزیزان رویا هایی زیبا تر و روزهایی همراه با موفقیت رو آرزومندم.

 

(( با هر فرصتی که در اختیار تان قرار گرفته می توانید نشانی از خود به جای بگذارید ، یادبودی که تغییری واقعی در زندگی مردم ایجاد کند.))

 

خوابی از جنس نور

(( به نام خدا ))

 

سلام به شما دوستان عزیزم ، دلم نیومد توی این ایام که دل شیعیان خسته تر از همیشه است چیزی ننویسم .

واین قطعه ی ادبی رو تقدیم می کنم به حضرت فاطمه ی زهرا (س) به این امید که شاید لطفی کنن و به خوابمون بیان.

 

با پایی در زنجیر خاک ،بر زمینی داغ نشسته ام به این امید که بازگردی .

نگاهم به امواجی است که افسار گسیخته بسوی صخره ها می تازند

آنگاه است که به خود می نگرم ،به آن زنجیری که مرا اسیر این خاک کرد.

 

شب چادر سیاهش را بر سر زمین کشیده است ، و من در خوابی دروغین باز به تو می اندیشم ، که چگونه غروب چشمانت خورشید نگاهم را ربود.

 

بوی عطر یاست هنوز هم ذهنم را نوازش می دهد.و آنگاه که روشنایی وجودت ، سایه ی تنهاییم را لمس می کند ، ابرهای چشمانم خواهند بارید ،

افسوس که سردی آهم قطره های بلورین احساسم را منجمد خواهد کرد.

 

قلب ساحل،از دوری امواج هر لحظه می تپد و امواج ،گویی به سویش پر می کشند.

ولی قلب من در نبود تو دیگر نمی تپد، چرا چون موج بسویم نمی شتابی.