* داستان یک خواب *

به نام هستی بخش بخشنده

* داستان یک خواب *

به نام هستی بخش بخشنده

زلزله ساعت ۵ صبح

 

به نام هستی بخش بخشنده

 

سلامی به شیرینی شهد برنده ی زندگی

 

سلام دوستان عزیزم ... امیدورام حالتون مثل من نباشه البت شایدم باشه... از 7 فروردین به بعد من دیگه عزا می گیرم حالا که وضع بدتره و امروز 11 فروردین و من همش در فکر اینم که چقدر زود گذشت ( برای من که تعطیلات چیز جالبی نداشت مخصوصاً با زلزله ی امروز صبح ... وای ، وای امتحان های میان ترم بعد از نوزدهم رو بگو ) .

نمی خوام حال شما رو هم بگیرم پس وللش ... امروز می خوام در مورد ساعت 5 صبح به بعد بگم. اگه دوست دارید همراهیم کنید .

 دیشب ساعت 5/2 نیمه شب با هزار بدبختی و گله گوسفند شمردن خوابیدم ... بعد از دیدن خواب پادشاه سوم در حالی که توی خواب داشتم می دیدم داریم میریم 13 به در ، یکمرتبه وسایلی رو که برای 13 بدر داشتم آماده می کردم شروع کردن به لرزیدن ( تازه یه چیز دیگه هم یادم رفت بگم ... آرنولد هم توی خوابم می خواست با ما بیاد 13 به در، و من به خاطر این قضیه کلی عنق بودم با خودم می گفتم همه رو آل پاچینو و کیانو ریوز می گیره من بدبخت رو آرنولد!!!) این همه حرف و حدیث توی یک ثانیه رخ داد و بعد من فهمیدم بابا داره زلزله میاد ... چشمتون روز بد نبینه منم یکدفعه در عرض یک هزارم ثانیه از حالت 180 درجه افقی به حالت 90 درجه دراومدم و آژیر کشیدم– زلزله – () گفتن این کلمه همان و فرو ریختن  آوارهای شکایت و اعتراض بر سر من بیچاره همان ( آخه چرا ما رو خواب حروم می کنی بابا 3 ساعت بیشتر نیست که خوابیدیم و<< البت خواهرم یه جان پناه برام ساخت و منو از دست انفجار های خشم خانواده نجات داد... آخه خودشم وقتی که اسم زلزله رو شنید شروع کرد به آژیر کشیدن... در اصل با هم همدرد بودیم )

آره ... جونم براتون بگه وقتی به ساعت نگاه کردم نزدیک ساعت 5 صبح بود ( البت یادم نره بگم که زلزله دقیقاً با گفتن الله اکبر اول اذان اتفاق افتاد ) زلزله خیلی خفیف بود مادر و پدر که اصلاً حس نکرده بودن ولی من و خواهرم ترجیح دادیم که بیدار باشیم چون ممکن بود این تازه پیش لرزه باشه ( ولی این فقط من بودم که بیدار موندم ، همه رفتن و بعد از کلی قرقر که من بدجور ترسونده بودمشون خوابیدن )

 از همسایه ها هم فقط 2 تا از خونه ها فهمیده بودن که زلزله اومده و بیدار شده بودن ولی بعد از 2 دقیقه دوباره همه به خواب رفتند. شاید اونا هم فکر کرده بودن که خواب دیدن و جدی جدی زلزله نیومده.

ساعت 9 صبح  با صدای تلفن از خواب پریدم ...آره منم بعد از یک ساعت و نیم خوابم برده بود ... خدا رو شکر کردم که اتفاقی نیافتاده بود و بعد با چشمهایی قرمز نگاهی به اطراف کردم توی دلم قرقر می کردم که به به سالی که نکوست از بهارش پیداست  .

هیچ کدوم از اقوام ، دوستان و فامیل نمی دونستن که زلزله اومده اونموقع بود که من کلی واسه خودم ذوق کردم  . با خودم گفتم به من می گن سیا زلزله سنج. ولی باز همه به خاطر اینکه ساعت 5 به خاطر یه زلزله خیلی کوچولو خواب زدشون کرده بودم ... شاکی بودن .

وقتی که تلویزیون رو روشن کردم فهمیدم چه اتفاق های بدی که توی همون 1 دقیقه اول صبح به سر مردم مظلوم بروجرد و دورورد نیومده و کرمانشاه فقط کمی ( خیلی خیلی کم) از مزه ی زلزله رو چشیده بود . اول صبحی حالم کلی گرفت . اهل خونه هم با شنیدن اخبار و غیره کلی ناراحت شدن و بعد اومدن و از من تشکر کردن چون برای چندمین بار از حس غریزی خودم برای نجاتشون استفاده کرده بودم !!!... البت این زلزله باعث شد بعد از 1 ماه من بتونم نماز صبحم رو قبل از قضا شدن بخونم .

 

امیدوارم هیچ وقت و هیچ کجا ، هیچ انسانی طعم تلخ ترس رو مخصوصاً وقتی که خوابه و فکر می کنه که به آرامش رسیده  نچشه.

 و آرزو می کنم که این اتفاق ها برای ما درس و فرصتی برای استغفار باشه نه این که ناشکری کنیم و بگیم خدایا چرا ؟...

به امید روزهایی شاد ... روزهایی رنگی .

 

قربون شما آق سیا

 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
مرورگر.کام جمعه 11 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 03:22 ب.ظ http://www.moroorgar.com

آخرین اخبار ایران و جهان در بزرگترین آرشیو خبری در ایران. خبر+عکس. :: اخبار را در www.moroorgar.com حرفه ای بخوانید ::

محسن جمعه 11 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 03:38 ب.ظ http://forooghfarokhzad.mihanblog.com

سلام سیاوش جان
خواب جالبی دیدی،حالا شانس آوردی جای آرنولد وسلی اسنایپس سراغت نیومد(چشمک چشمک)
اتنفاقا آخرین پست منم در مورد خوابه،وقتشو داشتی بیا و بخونش
همیشه شاد بشی

[ بدون نام ] جمعه 11 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 04:09 ب.ظ

سلام
قربونت برم نظر لطفته
در مورد تعبیر خوابم خوشحال میشم نظرتو بشنوم
برای تبادل لینکم حرفی ندارم من بلاگتو تو پیوندام گذاشتم
همیشه شاد باشی

سانچو چهارشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 06:21 ق.ظ

به به چه عجب باز آپ شدی

الاچینو شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 09:00 ب.ظ

mibinam ke larzize bidi
arnoldam miya to khabet chesham roshan pas alpachino chi mishe

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد