* داستان یک خواب *

به نام هستی بخش بخشنده

* داستان یک خواب *

به نام هستی بخش بخشنده

Richard clayderman

 

به نام هستی بخش بخشنده

 

سلامی به زیبایی آزادی اسبان سرمه ای

 

دوستان من ببخشید که دیر به دیر وبلاگ رو به روز می کنم ، درگیر امتحانهای میان ترم هستم .

راستیتش دو روز پیش وقتی دوچرخه _ ضمیمه روزنامه همشهری _ رو که در مورد خواب بود خوندم به یاد وب افتادم . با خودم گفتم هر طور که شده باید به روزش کنم و حالا هم که می بینید در خدمتم !

امروز می خوام در مورد خواب بگم و در مورد دو سایتی که بی ربط به خواب های ما نیستند ( سایتی که متاسفانه اجازه نمی ده مدت زیادی wall paper هاش روی وبلاگم بمونه و گرنه زحمتتون نمی دادم که تا اونجا برید همین جا براتون می گذاشتمش ) این سایت آدرسش هستwww.shiftedreality.com که البت اونو در قسمت دوستان هم لینک کردم . حتماً یه سری بزنید باور کنید wallpaper هاش معرکه و رؤیاییه .سایت دیگه ای که می خوام در موردش بگم وب سایت خصوصی عشق من، ریچارد کلایدرمن ( Richard clayderman ) که هر الهامی رو از هر چی میگیرم اثر لغزش دستان این افسونگر بر روی پیانو  است . آدرس وب سایت آقای کلایدرمن رو هم توی لینک دوستان گذاشتم . می تونید بعضی از موسیقی هاش رو رایگان از اونجا بگیرید البته سایت www.sarzamin,org  یکی از آلبوم هاش رو که واقعاً شاهکار یه یک سالی هست که برای دانلود گذاشته حتماً دانلودش کنید . منم سعی می کنم که آهنگ ها و فیلم هایی رو که به نظرم بی ربط به موضوع وبلاگ نیست توی وبلاگ بگذارم ( انشاءالله بعد از اینکه سرم خلوت شد)!

یه قطعه ادبی هم تازه نوشتم به اسم (( براستی من آن شب گریستم)) امیدوارم خوشتون بیاد . قبل از این که قطعه ادبی رو بنویسم یه مطلب جالبی رو که خوندم براتون می نویسم :

بعضی افراد هستند که، برای این که خواب بینند می خوابند  .

نظر شما در این مورد چیه آیا جزء این دسته افراد هستید !!! کمی به این موضوع فکر کنید .

 

براستی من آن شب گریستم !

 

زیبای تنهایم چه غمگین در میان فضای سیاه دیوارها نشسته است و فریاد می زند ، فریادی از جنس موج ، و آنگاه خورشید آهسته غروب می کند، پرستویی دیگر در آسمان نیست و زیبای تنها بیش از گذشته زیستن را با آه خویش تلخ می کند .

شبی مهتابی ولی بی ستاره تمام آرزوهای بر باد رفته اش را بر روی دیوار به یادگاری می نویسد وآنزمان قطره ای به رنگ خاطراتی اسیر،از چشمان زیبای تنهایم بر زمین می چکد ، قطره ای که زمین سال ها در انتظار بلعیدنش بود .

زیبای تنها با نگاهش قطره را به من بخشید و بی آنکه حتی یکبار زیستن در میان رنگ ها را لمس کند آهسته خاموش شد ... خاموش . و من چشمانم را گشودم ، تا باز هم به میان رنگها باز گردم، ولی بر چشمانم قطره ای بی رنگ سنگینی می کرد ، آری براستی من آن شب گریستم.

 

دیگه حرفی ندارم. بازم مثل همیشه قربونتون آق سیا

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد