* داستان یک خواب *

به نام هستی بخش بخشنده

* داستان یک خواب *

به نام هستی بخش بخشنده

خدایا تو را سپاس برای این عشق...

 

به نام خالق یگانه ام...الله 

سهراب چه زیبا میگه: گاهی خدا آنقدر نزدیک می آید که من دور می شوم.

جرقه ای از نورعظمت خدا کوهی رو خاکستر کرد و موسی بیهوش بر زمین افتاد؛ ولی وقتیکه خدا خودش رو با تمام عظمتش به من نمایاند، من چشم از او برداشتم.

چه ناسپاسم من...

همه چیز از یک خواب شروع شد و الان دو ماه و چهار روز از ازدواج من با پاکترین و زیباترین موجود عالم میگذره. شش سال خدایم در سکوت به من و عشقم خیره بود و روزی که ما یکی شدیم خدایم لبخند زد، چه زیبا...

دومین شبی ست که از همسر عزیزم دورم، دوری از او حقیقتاً برای من بی اندازه سخت و دردناکه.

اینبار می نویسم تا شاید روزی به خدایم برسم...