به نام هستی بخش بخشنده
سلامی به زیبایی آزادی اسبان سرمه ای
دوستان من ببخشید که دیر به دیر وبلاگ رو به روز می کنم ، درگیر امتحانهای میان ترم هستم .
راستیتش دو روز پیش وقتی دوچرخه _ ضمیمه روزنامه همشهری _ رو که در مورد خواب بود خوندم به یاد وب افتادم . با خودم گفتم هر طور که شده باید به روزش کنم و حالا هم که می بینید در خدمتم !
امروز می خوام در مورد خواب بگم و در مورد دو سایتی که بی ربط به خواب های ما نیستند ( سایتی که متاسفانه اجازه نمی ده مدت زیادی wall paper هاش روی وبلاگم بمونه و گرنه زحمتتون نمی دادم که تا اونجا برید همین جا براتون می گذاشتمش ) این سایت آدرسش هستwww.shiftedreality.com که البت اونو در قسمت دوستان هم لینک کردم . حتماً یه سری بزنید باور کنید wallpaper هاش معرکه و رؤیاییه .سایت دیگه ای که می خوام در موردش بگم وب سایت خصوصی عشق من، ریچارد کلایدرمن ( Richard clayderman ) که هر الهامی رو از هر چی میگیرم اثر لغزش دستان این افسونگر بر روی پیانو است . آدرس وب سایت آقای کلایدرمن رو هم توی لینک دوستان گذاشتم . می تونید بعضی از موسیقی هاش رو رایگان از اونجا بگیرید البته سایت www.sarzamin,org یکی از آلبوم هاش رو که واقعاً شاهکار یه یک سالی هست که برای دانلود گذاشته حتماً دانلودش کنید . منم سعی می کنم که آهنگ ها و فیلم هایی رو که به نظرم بی ربط به موضوع وبلاگ نیست توی وبلاگ بگذارم ( انشاءالله بعد از اینکه سرم خلوت شد)!
یه قطعه ادبی هم تازه نوشتم به اسم (( براستی من آن شب گریستم)) امیدوارم خوشتون بیاد . قبل از این که قطعه ادبی رو بنویسم یه مطلب جالبی رو که خوندم براتون می نویسم :
بعضی افراد هستند که، برای این که خواب بینند می خوابند .
نظر شما در این مورد چیه آیا جزء این دسته افراد هستید !!! کمی به این موضوع فکر کنید .
براستی من آن شب گریستم !
زیبای تنهایم چه غمگین در میان فضای سیاه دیوارها نشسته است و فریاد می زند ، فریادی از جنس موج ، و آنگاه خورشید آهسته غروب می کند، پرستویی دیگر در آسمان نیست و زیبای تنها بیش از گذشته زیستن را با آه خویش تلخ می کند .
شبی مهتابی ولی بی ستاره تمام آرزوهای بر باد رفته اش را بر روی دیوار به یادگاری می نویسد وآنزمان قطره ای به رنگ خاطراتی اسیر،از چشمان زیبای تنهایم بر زمین می چکد ، قطره ای که زمین سال ها در انتظار بلعیدنش بود .
زیبای تنها با نگاهش قطره را به من بخشید و بی آنکه حتی یکبار زیستن در میان رنگ ها را لمس کند آهسته خاموش شد ... خاموش . و من چشمانم را گشودم ، تا باز هم به میان رنگها باز گردم، ولی بر چشمانم قطره ای بی رنگ سنگینی می کرد ، آری براستی من آن شب گریستم.
دیگه حرفی ندارم. بازم مثل همیشه قربونتون آق سیا
به نام هستی بخش بخشنده
سلامی به شیرینی شهد برنده ی زندگی
سلام دوستان عزیزم ... امیدورام حالتون مثل من نباشه البت شایدم باشه... از 7 فروردین به بعد من دیگه عزا می گیرم حالا که وضع بدتره و امروز 11 فروردین و من همش در فکر اینم که چقدر زود گذشت ( برای من که تعطیلات چیز جالبی نداشت مخصوصاً با زلزله ی امروز صبح ... وای ، وای امتحان های میان ترم بعد از نوزدهم رو بگو
) .
نمی خوام حال شما رو هم بگیرم پس وللش ... امروز می خوام در مورد ساعت 5 صبح به بعد بگم. اگه دوست دارید همراهیم کنید .
دیشب ساعت 5/2 نیمه شب با هزار بدبختی و گله گوسفند شمردن خوابیدم ... بعد از دیدن خواب پادشاه سوم در حالی که توی خواب داشتم می دیدم داریم میریم 13 به در ، یکمرتبه وسایلی رو که برای 13 بدر داشتم آماده می کردم شروع کردن به لرزیدن ( تازه یه چیز دیگه هم یادم رفت بگم ... آرنولد هم توی خوابم می خواست با ما بیاد 13 به در، و من به خاطر این قضیه کلی عنق بودم با خودم می گفتم همه رو آل پاچینو و کیانو ریوز می گیره من بدبخت رو آرنولد!!!) این همه حرف و حدیث توی یک ثانیه رخ داد و بعد من فهمیدم بابا داره زلزله میاد ... چشمتون روز بد نبینه منم یکدفعه در عرض یک هزارم ثانیه از حالت 180 درجه افقی به حالت 90 درجه دراومدم و آژیر کشیدم– زلزله – (
) گفتن این کلمه همان و فرو ریختن آوارهای شکایت و اعتراض
بر سر من بیچاره همان
( آخه چرا ما رو خواب حروم می کنی بابا 3 ساعت بیشتر نیست که خوابیدیم و<< البت خواهرم یه جان پناه برام ساخت و منو از دست انفجار های خشم خانواده نجات داد... آخه خودشم وقتی که اسم زلزله رو شنید شروع کرد به آژیر کشیدن...
در اصل با هم همدرد بودیم )
آره ... جونم براتون بگه وقتی به ساعت نگاه کردم نزدیک ساعت 5 صبح بود ( البت یادم نره بگم که زلزله دقیقاً با گفتن الله اکبر اول اذان اتفاق افتاد ) زلزله خیلی خفیف بود مادر و پدر که اصلاً حس نکرده بودن ولی من و خواهرم ترجیح دادیم که بیدار باشیم چون ممکن بود این تازه پیش لرزه باشه ( ولی این فقط من بودم که بیدار موندم ، همه رفتن و بعد از کلی قرقر که من بدجور ترسونده بودمشون خوابیدن )
از همسایه ها هم فقط 2 تا از خونه ها فهمیده بودن که زلزله اومده و بیدار شده بودن ولی بعد از 2 دقیقه دوباره همه به خواب رفتند. شاید اونا هم فکر کرده بودن که خواب دیدن و جدی جدی زلزله نیومده.
ساعت 9 صبح با صدای تلفن از خواب پریدم ...آره منم بعد از یک ساعت و نیم خوابم برده بود ... خدا رو شکر کردم که اتفاقی نیافتاده بود و بعد با چشمهایی قرمز نگاهی به اطراف کردم توی دلم قرقر می کردم که به به سالی که نکوست از بهارش پیداست .
هیچ کدوم از اقوام ، دوستان و فامیل نمی دونستن که زلزله اومده اونموقع بود که من کلی واسه خودم ذوق کردم
. با خودم گفتم به من می گن سیا زلزله سنج. ولی باز همه به خاطر اینکه ساعت 5 به خاطر یه زلزله خیلی کوچولو خواب زدشون کرده بودم ... شاکی بودن .
وقتی که تلویزیون رو روشن کردم فهمیدم چه اتفاق های بدی که توی همون 1 دقیقه اول صبح به سر مردم مظلوم بروجرد و دورورد نیومده و کرمانشاه فقط کمی ( خیلی خیلی کم) از مزه ی زلزله رو چشیده بود . اول صبحی حالم کلی گرفت . اهل خونه هم با شنیدن اخبار و غیره کلی ناراحت شدن و بعد اومدن و از من تشکر کردن چون برای چندمین بار از حس غریزی خودم برای نجاتشون استفاده کرده بودم !!!... البت این زلزله باعث شد بعد از 1 ماه من بتونم نماز صبحم رو قبل از قضا شدن بخونم .
امیدوارم هیچ وقت و هیچ کجا ، هیچ انسانی طعم تلخ ترس رو مخصوصاً وقتی که خوابه و فکر می کنه که به آرامش رسیده نچشه.
و آرزو می کنم که این اتفاق ها برای ما درس و فرصتی برای استغفار باشه نه این که ناشکری کنیم و بگیم خدایا چرا ؟...
به امید روزهایی شاد ... روزهایی رنگی .
قربون شما آق سیا
به نام هستی بخش بخشنده
سلام دوستان عزیزم ... جای پای زمستون داره از روی ابرا کمرنگ و کمرنگ تر می شه و به جاش صدای قدم های بهار هر لحظه نزدیک تر.
فردا روز تولد بهاره فصلی که قطره ای از جلوه ی بهشت رو بهمراه خودش میاره.... بگذریم ، شما چطورید ...هنوز توی زمستون گیر کردید یا که نه بهاری شدید...
امیدوارم دلاتون بهاری باشه حتی توی زمستون .
امروز می خوام در مورد چیزا و کسایی حرف بزنم که دوست دارم ...<<نه بابا دیگه در مورد بهار نیست!!!>> می خوام د رمورد آل پاچینو حرف بزنم ...تعجب کردید !
من آل پاچینو و رابرت دنیرو ، رو خیلی دوست دارم به نظرم اونا فوق العاده هستن،شایدم فوق ستاره.
حالا شاید با خودتون بگید ، آل پاچینو چه ربطی به خواب و این چیزا داره ... خب منم می گم که شخصیت آل پاچینو مثل یکی از شخصیت های خواب هایی که می بینم ...توضیحات بیشتر در پاورقی ( که نامرعیه)!!!!
خب... برگردیم سر موضوع اصلی مون => آل پاچینو – قهرمان من- .
می خوام در مورد زندگی نامه اش بگم و شخصیتش ... اگه دوست ندارید اشکال نداره برای اولین بار اجازه می دم اگه دلتون نمی خواد نخونید!( بالاخره سلیقه ها متفاوت ) مثلاً اگه به خواهر من بگی آل پاچینو ، بالا میاره...
آل پاچینو
آلفردو جیمز پاچینو ۲۵ آوریل ۱۹۴۰ در نیویورک دیده به جهان گشود و پدرش «سالواتور پاچینو» کارمند شرکت بیمه و مادرش«رز پاچینو» خانه دار بود. وی در دوران جوانی و در حالی که بیش از ۲۲ سال از بهار زندگی اش نمیگذشت مادرش را از دست داد. پاچینو پیش از مرگ مادرش،زندگی چندان لذت بخشی را پشت سر نگذاشته بود و چون والدینش خیلی زود از هم جدا شده بودند،او مجبور شد به همراه مادرش به خانه پدربزرگش نقل مکان کرده و در آنجا اقامت کند.( نکتهای که قابل توجه است این است که اصلیت پاچینو سیسیلی میباشد و این امر در فیلم پدر خوانده به کارش آمده).
ورود او به عرصه بازیگری را باید سال ۱۹۶۹ دانست. کمتر بازیگری در سینمای جهان میتوان سراغ گرفت که نظیر پاچینو قدرت بازی با چشم را داشته باشد.چشمان پاچینو قدرت صحبت کردن با مخاطب را دارد و میتوان برق خاصی را در دیدگان وی احساس کرد. این یکی از امتیازات منحصر به فرد او است و فیلم پدرخوانده ۲ اوج بازی وی با چشمهایش به شمار میرود.
پاچینو در بازیگری دارای سبک ویژهای است و به واقع سرشار از استعداد است و به خوبی میتواند ایفاگر هر نقشی باشد. نکته برجسته در بیشتر بازی های او این است که مخاطب را با خود همراه میسازد.فرانسیس فورد کاپولا درباره او میگوید:«اگر کارگردان نمیشدم دوست داشتم یک پاچینو بودم». صدای گرم و دلنشین او در بازی به پاچینو کمک فراوانی میکند .گویی اعضای بدنش همه هنگام بازی واقعا بازیگر هستند.
در میان ستارههای هالیوود،بازیگران انگشت شماری چون مارلون براندو و.... میتوان یافت که صدایی مانند او داشته باشند. پاچینو تاکنون ازدواج نکرده است اما دخترخواندهای به نام جولی دارد و این دو(سینما و جولی) دو عشق آلفردو هستند.
آل پاچینو در زندگی شخصی خود چیزی برای مخفی کردن ندارد و شاید به همین دلیل نزد مطبوعات و روزنامه نگاران از محبوبیت ویژهای برخوردار است. او انسانی وارسته و درستکار است که همواره تلاش دارد به همنوعان خود،آن هم به هر شکل ممکن کمک نماید و همین موضوع سبب شده تا وی دوست داشتنی باشد.
قربون شما آق سیا
البت بازم روز عید برای تبریک میام!