-
مرگ...
سهشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1395 18:50
دختر بچه ای را در خواب دیدم مرا گفت: دلتنگ ات شده ام! کی پیش من می آیی؟ من هم نگاهی به ساعت خدا کردم و گفتم: "به زودی زود..."
-
هنوز هم عاشقم
سهشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1395 18:35
غروب یک روز بهاری، صدای برخورد دانه های باران بر زمین باد خنکی در حال وزیدن. خاطره پنجره ای باز و خواهری که هنوز هم دوستش دارم با ظرف آلوچه ای در دست. و من... دلتنگ کودکی که گذشت و شاد از جوانی که می گذرد در کنار عشقی پاک. هنوز هم باران می بارد و من ... هنوز هم عاشقم.
-
ماهیگیر وارد می شود...
جمعه 10 خردادماه سال 1392 09:59
دیروز آزمون داشتم، آزمونی که واسش خیلی زحمت کشیدم ولی از لحظه لحظه اش لذت بردم. وقتی به سوالها جواب میدادم ذوق میکردم. چقدر ادامه تحصیل در رشته مورد علاقه ات صفا داره تازه میفهمم زندگی علمی یعنی چی! به همه پیشنهاد میکنم (از 20 ساله ها تا 100 ساله ها) که برید و رشته ای رو که دوست دارید ادامه بدید. ماهی رو هر وقت که از...
-
به آرزوم رسیدم...
سهشنبه 26 مهرماه سال 1390 10:18
امروز موفق شدن به بزرگترین هدفی که براش آفریده شدم برسم هنوز هم باورم نمیشه، میدونستم یه روزی موفق میشم ولی نه به این زودی خدایا چطور ازت تشکر کنم. ممنونم
-
خوابها زندگی ما را رغم میزنند یا زندگی ما خوابهایمان را...؟!
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1390 15:30
به من ثابت شده که هر دو مورد صحیح هستن. خوابهای آشفته بازتاب همون اتفاقات روزمره هستن و برعکس خوابهای صادقه گاهی سرنوشت ما رو رقم میزنن. در مورد من این خوابهام بودن که جهت زندگیم رو تعیین کردن و البته این من بودم که تصمیم گرفتم به اونچه که دیدم اعتماد کنم یا نه... این خیلی مهمه بنظر من بزرگترین راز دنیا همینه و هرکس...
-
باز هم حال و هوای تابستون...
دوشنبه 6 تیرماه سال 1390 21:03
چند روزیه در خاطرات کودکیم غرق شدم. با دیدن بچهها توی کوچه غم رو دلم میشینه. از پشت پنجره با حسرت به دوچرخه پسرصاحبخونه نگاه میکنم و باز برمیگردم سر درسام. سرظهر خوابم برد، خواب دیدم پایانامهام رو دفاع کردم و با نیما باهم رفتیم خونه، تا تابستونمون رو جشن بگیریم. نزدیکای عصر بود و همه فضای اتاقم تو خونه پدری پر از...
-
خدایا تو را سپاس برای این عشق...
سهشنبه 9 شهریورماه سال 1389 02:50
به نام خالق یگانه ام...الله سهراب چه زیبا میگه: گاهی خدا آنقدر نزدیک می آید که من دور می شوم. جرقه ای از نورعظمت خدا کوهی رو خاکستر کرد و موسی بیهوش بر زمین افتاد؛ ولی وقتیکه خدا خودش رو با تمام عظمتش به من نمایاند، من چشم از او برداشتم. چه ناسپاسم من... همه چیز از یک خواب شروع شد و الان دو ماه و چهار روز از ازدواج من...
-
زندگی...
جمعه 7 خردادماه سال 1389 16:03
سهراب سپهری : زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود، زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد...
-
عشق ورزی - جبران خلیل جبران
شنبه 28 آذرماه سال 1388 13:27
مهر میان یک زوج نثر زندگی را با موسیقی ای که در شب نواخته و در روز سروده می شود، به شعر و سرود نیایش تبدیل میسازد. در اینجا خواهش مهر پرده را کنار زده، گوشه های تاریک دل را روشن می کند و خوشبختی ای می آفریند که هیچ نیک بختی دیگری نمی تواند از آن پیشی گیرد، مگر خوشبختی روح آنگاه که پروردگار خویش را در بر میگیرید....
-
نور وحدت...
دوشنبه 20 مهرماه سال 1388 14:03
این قشنگ ترین فصل از کتاب لیلی و مجنون نظامیه... دوست داشتم قبل از رفتن واست بنویسمش (این پست رو save اش کن)... اون شب (پریشب) یکی از بزرگترین معجزه های خدا رو به چشم خودم دیدم، دیگه کار از آتش زدن پر سیمرغ و باد پیغام بر گذشته... اونشب نور وحدت رو دیدم که ذره ذره ی وجودم رو لرزوند... و من خوشبختم، که خدا این نور رو...
-
میشه نون خامه ای بود...
شنبه 18 مهرماه سال 1388 00:18
به درخت ها نگاه کنین... بعضی آناناس، بعضی هلو و بعضیها سیب و ... هستن، به ظاهر و بافت میوه دقت کنین. بعضی از درختها میوه های سخت و بعضی درختها میوه های نرم دارن و بعضی دیگه هم میوه و هم هسته شون هردو سخته مثل سیب. ولی من متوجه شدم که درختی که هم میوه و هم هسته اش نرم باشه کم پیدا میشه. به نظر من آدم ها هم شبیه میوه...
-
مهرگان، جشن دوستان و عاشقان مبارک
چهارشنبه 15 مهرماه سال 1388 23:08
جشن مهرگان متعلق به فرشته بزرگ مهر است و برابر با مهرروز (شانزدهم مهر) است. این جشن فرخنده و زیبا در گذشته میان ایرانیان مقامی بسیار ارجمند در حد نوروز داشت و همانگونه که ایرانیان نوروز را بواسطه پایان سرما و آغاز بهار جشن می گیرند مهرگان را نیزدر نیمه سال و با پایان فصل گرما و شروع سرما جشن می گرفتند. آداب و رسوم...
-
اولین ماه کامل از فراق کامل
یکشنبه 12 مهرماه سال 1388 19:58
دیشب اولین شب ماه کاملی بود که به دور از هم و به یاد هم بودیم. ماه شمسی و قمری رو باهم اشتباه گرفته بودم و نمیدونستم که دیشب شب چهاردهم... ولی یکمرتبه یه جوری شدم یه حس عجیب، توی خوابگاه بودم اومدم داخل محوطه، ماه رو که دیدم، فهمیدم بازم حسم درست بوده... دقیقاً نیمه شب بود، سکوت، من، ماه، اشک و تو... نمیدونم چند تا...
-
برای داش سیا
چهارشنبه 25 شهریورماه سال 1388 19:21
-
چند کلامی با نیا جان...
سهشنبه 17 شهریورماه سال 1388 16:00
-
سلام دوباره
دوشنبه 9 شهریورماه سال 1388 13:50
ممنون از این همه لطفت ، خودمم میدونم که چقدر خوبم . فقط موندم که چرا به جای اینکه عاشق من بشی عاشق ......... شدی؟؟؟(خودپسندی مردادی بود) قربونت برم ، رفیقم ، عزیزم ، داداشم من که کاری نکردم مگه میشه چشمای خیس تو رو ببینم و چشمام بارونی نشه؟ مگه میشه غصههاتو بدونم و دلم پر از غصه نشه؟ مگه میشه تنها باشی و من نیام...
-
رفیق شفیقم ممنون
جمعه 6 شهریورماه سال 1388 22:09
به نام هستی بخش بخشنده سلام... همیشه بین خانواده و دستام به بدقولی مشهور بودم و از یه چیز هم متنفرم و اونم بدقولیه!!! با اینکه گفته بودم اگه به عشقم نرسم دیگه هیچ وقت داستان یک خواب رو بروز نمیکنم ولی چون بدقولم زیر قولم می زنم و باز به روزش میکنم. چون فراموش کرده بودم که این وبلاگ ماله نیما هم هست. و امیدوارم که روزی...
-
چقدر سلام کردن رو دوست دارم...
پنجشنبه 22 مردادماه سال 1388 17:19
به نام هستی بخش بخشنده سلام... دوستای عزیزم، بعد از مدت ها تصمیم گرفتم باز به داستان یک خواب یه جوون دوباره بدم. هنوز به نیمای عزیزم خبر بازگشایی مجدد وبلاگ رو ندادم بعد از مدتها می خوام باز بنویسم... سختمه، باورتون نمی شه اگه بگم نوعه نگارشم از یادم رفته، وقت بدین باز یادم میاد! این مدت خیلی چیزا تغییر کرده هم من عوض...
-
تقدیم به کسی که در سکوت با من است...
دوشنبه 7 مردادماه سال 1387 15:44
دوست من... با تو سخن ها گفته ام بی آنکه واژه ای بر زبانم بغلتد و گرمی اشک هایت را لمس کرده ام آنگاه که بر دردهای پنهانم گریستی دوست من... تو را به اندازه ی آزادی قاصدک ها دوست دارم و شکر می گویم خدایم را، که مرا قلبی بخشید که برای تو بتپد و صدایی داد، تا دوستیمان را فریاد زنم... فوران استعداد آق سیا (( نیمای عزیزم...
-
خدایا ما رو ببخش
دوشنبه 19 شهریورماه سال 1386 16:50
نمی دانم دوستت داشتم یا نه؟ گفتـی بـرو! بـاور نکردم.امـا خشم تو٬ ساده نبود. گفتـی برو!انگار محکم تر از همیشه بود. مهـربانی ات رنـگ باخـت. گفتـم:به خـاطـر یـک مـوجـود خـاکـی٬ رهـایم می کنی؟ سکـوت کـردی.گفتـی:بـرو! فریـاد زدم:نـگاهـم کـن.نـگاهم نکـردی.نمـی دیدمت.دلم نمی خواسـت « آدمت» را هـم ببینم.تکـان می خـورد وسخـن...
-
تولد تولد
یکشنبه 7 مردادماه سال 1386 21:56
نیای عزیزم تولدت مبارک به امید اینکه سال های سال پیش من باشی < کاری جز زجر دادن من که بلد نیستی> به این مناسبت فرخنده و میمون قالب وبلاگ رو عوض کردم به این امید که تو هم قالب قلب کوچیکتو کمی تغییر بدی و شادترش کنی. دوستت دارم و میخوامت تا ابد (شوخی کردم به دل نگیر) قربون تو -آق سیا-
-
۱۳۸۶
جمعه 3 فروردینماه سال 1386 09:06
سال نو مبارک
-
ترانه انسان
شنبه 21 بهمنماه سال 1385 17:51
ترانه انسان من این جا بوده ام از لحظه آغاز آفرینش و هنوز هستم، و تا پایان جهان نیز خواهم بود، که، هیچ پایانی برای وجود من نیست. من، در آسمان بی نهایت پرسه می زدم، در جهان خیال پرواز می کردم، و در میان نور شناور بودم؛ اما اینجا، اکنون اسیر مقیاس. من، تعالیم کنفسیوس را شنیدم، به حکمت برهما گوش سپردم، کنار بودا ، زیر...
-
ذهن آزاد
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1385 15:09
به نام هستی بخش بخشنده درود بر قلب های اسیر و ذهن های آزاد سلام به شما دوستان عزیزم ، بعد از مدت ها تصمیم گرفتم که داستان یک خواب رو به روز کنم. امیدوارم دیگه این اتفاق نیفته که من وبلاگم رو فراموش کنم. امروز می خوام از چیزایی حرف بزنم که خودم عاشق بازگو کردنشون هستم. نمی دونم چقدر به ناشناخته های عالم هستی علاقه مند...
-
تولدت مبارک نیمای عزیزم
یکشنبه 8 مردادماه سال 1385 08:08
سلام ... با 1 روز تاخیر تولد نیما جان را به همه دوستان اعلام می دارم !!! نیما جان تولدت مبارک امیدوارم همیشه سعادتمند و خوشبخت باشی و به هر آرزویی که توی دل تپلت داری برسی یه روزی روزگاری نیایی بود و سیایی این دو قلب هم بودن با غصه ها قهر بودن قلب نیا تپل بود بر عکس قلب سیا . اما هر دو قلبشون از جنس شیشه بودش شفاف به...
-
کوه پنجم
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1385 15:36
به نام هستی بخش بخشنده سلام... امروز می خوام کتابی رو بهتون معرفی کنم که در عین حال که بسیار مهیجه، بسیار تاثیرگزار هم هست . کتابی که اگر چه در برخی از موارد با اعتقادات ما تناقض داره ولی واقعاً کتابی عرفانی است . کتابی که خواننده رو به فکر وامیداره و بعد از اینکه خواننده کتاب رو خوند اثرش رو متوجه می شه. اسم این کتاب...
-
کیمیاگر و صحرا
جمعه 5 خردادماه سال 1385 19:57
به نام هستی بخش بخشنده سلامی به رنگ تند زندگی که هر شاپرک رهگذر را شیفته ی خود ساخت ولی ساکنان دائم اش گاه از رنگ تنداش دلزده می شوند. یه چند روزی هست که بدجور هوس کردم یه چیز مهمی رو توی وبلاگ بنویسم ولی متأسفانه وقت نکردم . نمی دونم تا حالا < کتاب کیمیاگر > پائولو کوئلیو رو خوندید یا نه . به احتمال خیلی زیاد...
-
ای شیطونک بلا
یکشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1385 05:50
به نام هستی بخش بخشنده سلامی به لطافت برگی روان در بستر رودی طلائی نمی دونم تا حالا شده که دنبال چیزی بگردید ولی اونو پیدا نکنید و وقتی که دیگه براتون بودن یا نبودنش فرقی نکرد پیداش کنید . من وقتی که کوچولو بودم این سؤال رو از اطرافیانم می پرسیدم ( من از کودکی یه بدن بودم چسبیده به یک مخ خیلی بزرگ !!! ) ولی همه منو یه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1385 06:47
به نام هستی بخش بخشنده سلام ... سلامی چو بوی خوش امتحان های میان ترم !!! . ببخشید این مدت کلی گرفتار بودم حتی اصلاً وقت نکردم جواب نظرات شما دوستان خوبم رو بدم . به بزرگی خودتون ببخشید . امروز بی مقدمه می خوام یک لحظه تو ذهنتون یه داستان بنویسید ... نه اینکه بنویسید یه چیزی تو ذهنتون بیاد که احساس کنید به تصویری که می...
-
تولدت مبارک
پنجشنبه 31 فروردینماه سال 1385 20:27
سلام سلام به چشمای قشنگ سیا کوچولو که امروز به روی دنیا باز شدن سیای تپل با یک (شایدم دو) تار موی پ ریشون آره امروز تولد سیای منه بهترین رفیق و همدمم نمی دونم چی دربارش بگم فقط از خدا می خوام هیچ وقت اونو ازم نگیره دقایقی ست ترا با من و مرا با تو نگاه ثانیه ها مات بر دقایق ماست من و تو آیینه روبه روی هم شده ایم چقدر...