* داستان یک خواب *

به نام هستی بخش بخشنده

* داستان یک خواب *

به نام هستی بخش بخشنده

به آرزوم رسیدم...


امروز موفق شدن به بزرگترین هدفی که براش آفریده شدم برسم

هنوز هم باورم نمیشه، میدونستم یه روزی موفق میشم ولی نه به این زودی

خدایا چطور ازت تشکر کنم.

ممنونم

خواب‌ها زندگی ما را رغم می‌زنند یا زندگی ما خوابهایمان را...؟!

 به من ثابت شده که هر دو مورد صحیح هستن. خوابهای آشفته بازتاب همون اتفاقات روزمره هستن و برعکس خوابهای صادقه گاهی سرنوشت ما رو رقم میزنن.

در مورد من این خوابهام بودن که جهت زندگیم رو تعیین کردن و البته این من بودم که تصمیم گرفتم به اونچه که دیدم اعتماد کنم یا نه... این خیلی مهمه

بنظر من بزرگترین راز دنیا همینه و هرکس باید راز خودش رو خودش کشف کنه.

رازهای ما خوابهای ما هستند که باید رمزگشایی بشن.

از خوابی که میبینید آسون نگذرید هر خوابی میخواد چیزی به شما بگه حتی خوابهای آشفته. گاهی همین خوابهای آشفته و بی سروته میخوان به شما اخطار بدن که ذهنتون خیلی درگیره و روحتون داره مریض میشه.

خوابهاتون رو جدی بگیرید خصوصا اونهایی که مطمئن هستید که صادقه هستن

اگه بدلیل گرفتاری‌های زندگی نمیتونید راحت بخوابید وقت خواب کتاب قرآن رو در آغوش بگیرید.

با آرزوی قبولی طاعات و عبادات همه شما عزیزان

باز هم حال و هوای تابستون...

چند روزیه در خاطرات کودکیم غرق شدم. با دیدن بچه‌ها توی کوچه غم رو دلم میشینه. از پشت پنجره با حسرت به دوچرخه پسرصاحبخونه نگاه میکنم و باز برمیگردم سر درسام. سرظهر خوابم برد، خواب دیدم پایانامه‌ام رو دفاع کردم و با نیما باهم رفتیم خونه، تا تابستونمون رو جشن بگیریم. نزدیکای عصر بود و همه فضای اتاقم تو خونه پدری پر از نور شده بود. خواب زیابیی بود واقعا شیرینی اون لحظه رو با تمام وجودم احساس کردم. کاش میتونستم در زمان سفر کنم و بازهم سوار دوچرخه آبی قشنگم بشم و تا دیروقت رکاب بزنم و  بعد مادرم صدام کنه که بسه بیا خونه و من بهش التماس کنم که یکم دیگه بازی کنم. دلم برای اون روزها خیلی تنگ شده. کاش نیما پیشم بود. کاش... هرچقدرم که آدم یکی رو دوست داشته باشه ولی دوری بیخبری میاره. من از احوال نیما بیخبرم، ازینکه چی داره بهش میگذره و چه احساسی داره. از ته دل دعا میکنم نیما تپلیم دکتری قبول بشه.

همسر جون امروز همش خواب بود برم بیدارش کنم گرچه میدونم خودشو به خواب زده.