* داستان یک خواب *

به نام هستی بخش بخشنده

* داستان یک خواب *

به نام هستی بخش بخشنده

مرگ...

دختر بچه ای را در خواب دیدم

مرا گفت:  دلتنگ ات شده ام! کی پیش من می آیی؟

من هم نگاهی به ساعت خدا کردم و گفتم: 

"به زودی زود..."

هنوز هم عاشقم

غروب یک روز بهاری،

صدای برخورد دانه های باران بر زمین 

باد خنکی در حال وزیدن.

خاطره پنجره ای باز 

و خواهری که هنوز هم دوستش دارم

با ظرف آلوچه ای در دست.

و من...

دلتنگ کودکی که گذشت 

و شاد از جوانی که می گذرد 

در کنار عشقی پاک.

هنوز هم باران می بارد

و من ...

هنوز هم عاشقم.


ماهیگیر وارد می شود...

 

دیروز آزمون داشتم، آزمونی که واسش خیلی زحمت کشیدم ولی از لحظه لحظه اش لذت بردم. وقتی به سوالها جواب میدادم ذوق میکردم. چقدر ادامه تحصیل در رشته مورد علاقه ات صفا داره تازه میفهمم زندگی علمی یعنی چی!

به همه پیشنهاد میکنم (از 20 ساله ها تا 100 ساله ها) که برید و رشته ای رو که دوست دارید ادامه بدید.

ماهی رو هر وقت که از آب بگیری تازه است... امتحان کنید.

"داش سیا"