* داستان یک خواب *

به نام هستی بخش بخشنده

* داستان یک خواب *

به نام هستی بخش بخشنده

سلام این بار al pachino

 

به نام هستی بخش بخشنده

 

سلام دوستان عزیزم ... جای پای زمستون داره از روی ابرا کمرنگ و کمرنگ تر می شه و به جاش صدای قدم های بهار هر لحظه نزدیک تر.

فردا روز تولد بهاره فصلی که قطره ای از جلوه ی بهشت رو بهمراه خودش میاره.... بگذریم ، شما چطورید ...هنوز توی زمستون گیر کردید یا که نه بهاری شدید...

امیدوارم دلاتون بهاری باشه حتی توی زمستون .

امروز می خوام در مورد چیزا و کسایی حرف بزنم که دوست دارم ...<<نه بابا دیگه در مورد بهار نیست!!!>> می خوام د رمورد آل پاچینو حرف بزنم ...تعجب کردید !

من آل پاچینو و رابرت دنیرو ، رو خیلی دوست دارم به نظرم اونا فوق العاده هستن،شایدم فوق ستاره.

حالا شاید با خودتون بگید ، آل پاچینو چه ربطی به خواب و این چیزا داره ... خب منم می گم که شخصیت آل پاچینو مثل یکی از شخصیت های خواب هایی که می بینم ...توضیحات بیشتر در پاورقی ( که نامرعیه)!!!!

 

خب... برگردیم سر موضوع اصلی مون => آل پاچینو – قهرمان من- .

می خوام در مورد زندگی نامه اش بگم و شخصیتش ... اگه دوست ندارید اشکال نداره برای اولین بار اجازه می دم اگه دلتون نمی خواد نخونید!( بالاخره سلیقه ها متفاوت ) مثلاً اگه به خواهر من بگی آل پاچینو ، بالا میاره...

 

آل پاچینو

 

آلفردو جیمز پاچینو ۲۵ آوریل ۱۹۴۰ در نیویورک دیده به جهان گشود و پدرش «سالواتور پاچینو» کارمند شرکت بیمه و مادرش«رز پاچینو» خانه دار بود. وی در دوران جوانی و در حالی که بیش از ۲۲ سال از بهار زندگی اش نمی‌گذشت مادرش را از دست داد. پاچینو پیش از مرگ مادرش،زندگی چندان لذت بخشی را پشت سر نگذاشته بود و چون والدینش خیلی زود از هم جدا شده بودند،او مجبور شد به همراه مادرش به خانه پدربزرگش نقل مکان کرده و در آنجا اقامت کند.( نکته‌ای که قابل توجه است این است که اصلیت پاچینو سیسیلی می‌باشد و این امر در فیلم پدر خوانده به کارش آمده).

ورود او به عرصه بازیگری را باید سال ۱۹۶۹ دانست. کمتر بازیگری در سینمای جهان می‌توان سراغ گرفت که نظیر پاچینو قدرت بازی با چشم را داشته باشد.چشمان پاچینو قدرت صحبت کردن با مخاطب را دارد و می‌توان برق خاصی را در دیدگان وی احساس کرد. این یکی از امتیازات منحصر به فرد او است و فیلم پدرخوانده ۲ اوج بازی وی با چشمهایش به شمار می‌رود.

پاچینو در بازیگری دارای سبک ویژه‌ای است و به واقع سرشار از استعداد است و به خوبی می‌تواند ایفاگر هر نقشی باشد. نکته برجسته در بیشتر بازی های او این است که مخاطب را با خود همراه می‌سازد.فرانسیس فورد کاپولا درباره او می‌گوید:«اگر کارگردان نمی‌شدم دوست داشتم یک پاچینو بودم». صدای گرم و دلنشین او در بازی به پاچینو کمک فراوانی می‌کند .گویی اعضای بدنش همه هنگام بازی واقعا بازیگر هستند.

در میان ستاره‌های هالیوود،بازیگران انگشت شماری چون مارلون براندو و.... می‌توان یافت که صدایی مانند او داشته باشند. پاچینو تاکنون ازدواج نکرده است اما دخترخوانده‌ای به نام جولی دارد و این دو(سینما و جولی) دو عشق آلفردو هستند.

آل پاچینو در زندگی شخصی خود چیزی برای مخفی کردن ندارد و شاید به همین دلیل نزد مطبوعات و روزنامه نگاران از محبوبیت ویژه‌ای برخوردار است. او انسانی وارسته و درستکار است که همواره تلاش دارد به همنوعان خود،آن هم به هر شکل ممکن کمک نماید و همین موضوع سبب شده تا وی دوست داشتنی باشد.

قربون شما آق سیا

البت بازم روز عید برای تبریک میام!

 

                                                 

                         

 

 

 

 

به نام هستی بخش بخشنده

 

سلامی به زیبایی اوج یک موج  و سلامی به زلالی برکه ای که با سنگ هایی تیره ولی رنگارنگ روشنائی تن خویش را به تو می نمایاند .

 

عذر می خوام که مدت طولانی وبلاگ رو به روز نکردم . راستیتش اعصابم زیاد سرجاش نبود ترجیح دادم که تا اعصابم سر جاش بیاد چیزی ننویسم. می پرسید چرا... خب منم می گم نپرسید!!!

بالاخره مخ ما هم خونه تکونی می خواد که البت چون من زیادی تکوندمش مدتی طول کشید تا سر جاش بیاد.

راستی شما چیکار می کنید ... خسته نباشید بهتون می گم، البت بیشتر به خانوما چون می دونم آقایون همه ی کارا رو سر هم بندی می کنن بعدشم کلی غر می زنن که بابا این شیشه ها که چیزیشون نیست، خیلی هم تمیزن تازه حالا اگه پاکم نشن چی میشه یعنی دیگه عید نمیاد و غیره و غیره .

شایدم هنوز دست بکار نشدید در اون صورت می گم ای ول.

بگذریم ... ایندفعه می خوام در مورد .. نه نه اشتباه نکنید در مورد بهار نمیگم ( اینو گفتم یاد انشاء های این فصل افتادم... یادش نه بخیر 10 سال انشاء نوشتیم و 10 تاش هم در مورد بهار بود 1 بارش زمستان ، بیچاره زمستان ، واقعاً این وسط پارتی بازی شده آخه بابا 1 بار بهار 2 بار بهار نه دیگه 500 بار بهار، وللش شما اعصاب خودتونو خرد نکنید ...!!! همه جا از این پارتی بازیا هست ، حتماً مسیحیا یا اروپاییا و مهمتر از همه  اسکیموها هم همش در مورد زمستان و برف انشاء می نویسن... در این صورت زمستان هم زیاد مظلوم واقع نشده... عجب دنیاییه )

 

گویا هنوز حدس نزدید در مورد چی می خوام حرف بزنم اشکالی نداره ( خودم می دونستم از همه مخ ترم!!! )

می خوام باران رو توصیف کنم ( غر غر نکنید اصلاً هم حدث زندنش سخت نبود) چون باران هم مال بهار هم مال زمستان، پس من از هیچ جناح چپی یا راستی ( بهار و زمستان)  دفاع نکردم (حالا گرفتید چی شد؟) (اگه نگرفتید که چی شد توصیه می کنم تو فکرش نرید)

 

باران

 

لحظه های تنهائیم را با دستان خیست لمس کردی و بی صدا اشک هایی را که بر گونه داشتم بوسیدی .

ای باران ای اسطوره ی تمام پاکی ها می دانم که قلب تو هزاران بار قلب مرا در آغوش کشیده است ولی این بی پروایی سالیان تو، قلب مرا بیش از پیش آتش می زند .

پس بسویم مشتاب که تاخت جسورانه ی تو مرا بسوی افسانه هائی قدیمی سوق می دهد ، افسانه هایی که هزاران بار اندوهناک تر از افسانه ی برفند.

 

 

امیدوارم خوشتون اومده باشه ( یه یک ماهی می شد که قطعه ی ادبی ننوشته بودم حالا که نوشتم احساس خیلی خوبی دارم، امیدوارم تونسته باشم احساسم رو به شما منتقل کنم.)

بیشتر از این مزاحم وقتتون نمی شم ، آرزو می کنم که همراه با تولد بهار راهی نو در زندگی همه ی ما متولد بشه  که با قدم گذاشتن در این راه رنگ هایی رو ببینیم که حتی- زیبای تنها- هم تا بحال چنین رنگهای زیبایی رو ندیده باشه.

 

قربون شما آق سیا