* داستان یک خواب *

به نام هستی بخش بخشنده

* داستان یک خواب *

به نام هستی بخش بخشنده

۱۳۸۶

سال نو مبارک

ترانه انسان

ترانه انسان

 

 

 

من

این جا بوده ام

از لحظه آغاز آفرینش

و هنوز هستم،

و تا پایان جهان نیز خواهم بود،

که،

هیچ پایانی برای وجود من نیست.

 

من،

در آسمان بی نهایت پرسه می زدم،

در جهان خیال پرواز می کردم،

و در میان نور شناور بودم؛

اما اینجا،

اکنون اسیر مقیاس.

 

من،

 تعالیم کنفسیوس را شنیدم،

به حکمت برهما گوش سپردم،

کنار بودا، زیر درخت دانش نشستم؛

اکنون اینجا هستم،

وجودی با جهل و کفر.

 

من،

در کوه سینا بودم،

آن هنگام که یهوه به موسی نزدیک شد؛

در اردن دیدم،

معجزات ناصری را؛

در مدینه بودم،

آنگاه که محمد(ص) آمد.

اکنون این جا هستم،

اسیر سرگشتگی.

 

من،

 شاهد قدرت بابل بودم؛

افتخار مصر را آموختم؛

و عظمت و شکوه رم را دیدم.

اکنون بر من آشکار است

ضعف و اندوه این دست یافتنی ها.

 

من،

با ساحران عین دور به گفتگو نشستم؛

با کاهنان آشور به سخن در آمدم.

اما هنوز، در جستجوی حقیقتم.

 

 من،

حکمت هندیان را گرد آوردم؛

روزگار باستان اعراب را فرض کردم،

و شنیدم هر آن چه که می توان شنید.

اکنون قلبم کور و کر است.

 

من،

پذیرفتم حکم حاکمان مطلق را؛

تاب آوردم بردگی فاتحان دیوانه را؛

تحمل کردم گرسنگی اجباری مستبدان را؛

و هنوز، قدرتی درونی دارم

که با آن،

هر روزه  در ستیزم.

 

اندیشه ام سرشار

اما قلبم تهی است؛

بدنم پیر

اما قلبم جوان است.

شاید در جوانی، قلبم رشد خواهد کرد

اما من مناجات می کنم

تا پیر شوم و به لحظه ی بازگشتم به خدا برسم.

فقط

آن هنگام قلبم پر خواهد شد!

 

من،

این جا بوده ام

از لحظه ی آغاز آفرینش

و هنوز هستم،

و تا پایان جهان نیز خواهم بود،

که،

هیچ پایانی برای وجود من نیست.

 

                                                                       جبران خلیل جبران

ذهن آزاد

به نام هستی بخش بخشنده

 

درود بر قلب های اسیر و ذهن های آزاد

 

سلام به شما دوستان عزیزم ، بعد از مدت ها تصمیم گرفتم که داستان یک خواب رو به روز کنم.

امیدوارم دیگه این اتفاق نیفته که من وبلاگم رو فراموش کنم.

امروز می خوام از چیزایی حرف بزنم که خودم عاشق بازگو کردنشون هستم.

نمی دونم چقدر به ناشناخته های عالم هستی علاقه مند هستید و به اونها علاقه مندید.

 

- تا حالا شده که توی خواب آینده رو ببینید و وقتی از خواب بیدارشدید عیناً همون اتفاق ها براتون بیافته؟

 

- تا حالا شده قبل از این که اتفاقی بیافته شما از وقوعش باخبر باشید ( منظورم حس ششم ) ، خیلی از ما در دوران مدرسه قبل از اینکه معلم صدامون کنه و ازمون درس بپرسه همه اش حس می کردیم الان منوصدا میکنه و بعد در کمال شگفتی معلم اسممون رو صدا می زد. ( اشتباه نکنید حس ششم با تلقین کردن خیلی فرق می کنه)

 

- تا حالا شده که از ته دل یه آروزیی بکنید که به نظرتون در اون مکان و زمان محاله و در کمال ناباوری ببینید عجب... آرزوتون برآورده شد !!!

 

- تا حالا شده که یک موجود یا هر چیزی که خیلی عجیبه و تا حالا اونو ندید رو ببینید. ( مثلاً بشقاب پرنده ، جن ، روح و ...)

 

- تا حالا شده از طریق ذهنتون با ذهن یک نفر دیگه(که خیلی بهش نزدیک هستید) ارتباط برقرار کنید. مثلاً دلتون پفک می خواد ( بهتره بگم بادام زمینی، پفک ضرر داره، بد آموزیه) بعد با خودتون میگید ، کاش بابام از سر راه که میاد بادام زمینی هم بخره، بعد که بابا میاد مبینی یه بسته بادام زمینی هم خریده، بعد که می پرسی چه طور می دونستید هوس بادام زمینی کردم، باباتون میگه : یه چیزی بهم گفت بادام زمینی هم بخرم.

 

- تا حالا شده ذهن کسی رو بخونید .

 

و......................... اکثر ما این موارد رو تجربه کردیم و به حساب اتفاق و ... گذاشتیم. کم نیستند از این موارد ، ولی آدم هایی که درکش کنند ، کم هستند!!!( متاسفانه )

 

اگه وقتی بگذارید و به اونچه که گفتم فکر کنید ، می بینید که اشتباه نگفتم .

خداوند در کنار تمام ناشناخته ها مغزهای متفکر هم خلق کرده تا کلید معما رو پیدا کنند .

براستی که پروردگار ما نیکو آفریننده ایست . ما انسانها در زمان ومکان ( در این دنیا ) محدود هستیم ولی ذهن و اندیشه ی ما آزاد آزاده . و خداوند اونو آزاد گذاشته که معماهاشو حل کنیم. و خداوند از حل شدن معماهاش به دست ما بنده های باهوش لذت می بره.

بیاید اگر که در حل معماهای خالقمون کمی احساس ضعف میکنیم لااقل بهشون فکر کنیم.

که دست آخرکه پیش خدامون رفتیم با صدایی مطمئن بگیم ، اگرچه که معما رو حل نکردیم و کاشف نبودیم ولی خب بهش که فکر کردیم ، پس مخلوق متفکری بودیم.

به امید روزی که معماها همه حل بشن و ما راز هستی رو هم صدا با هم فریاد بزنیم و پروردگارمون بهمون افتخار کنه. ( انشاءالله)

 

قربون شما آق سیا.